علم
علم تلاشی سختگیرانه و منظم است که دانش را در قالب توضیحات و پیش بینیهای قابل آزمایش درباره جهان میسازد و سازمان میدهد. علم مدرن بطور معمول به سه شاخه اصلی تقسیم میشود: علوم طبیعی (به عنوان مثال، فیزیک، شیمی، و زیست شناسی)، که جهان فیزیکی را مطالعه میکنند. علوم اجتماعی (مانند اقتصاد، روانشناسی و جامعهشناسی) که افراد و جوامع را مطالعه میکنند. و علوم رسمی (مانند منطق، ریاضیات، و علوم کامپیوتر نظری)، که سیستمهای رسمی را مطالعه میکنند. بدیهیات و قوانین. در مورد اینکه علوم رسمی رشته های علمی هستند، اختلاف نظر وجود دارد، زیرا آنها بر شواهد تجربی تکیه نمیکنند. علوم کاربردی رشتههایی هستند که از دانش علمی برای اهداف عملی مانند مهندسی و پزشکی استفاده میکنند.
تاریخ علم اکثر سوابق تاریخی را در بر میگیرد، با اولین سوابق مکتوب از پیشینیان قابل شناسایی علم مدرن که مربوط به عصر برنز مصر و بین النهرین از حدود 3000 تا 1200 قبل از میلاد است. مشارکت آنها در ریاضیات، نجوم و پزشکی وارد فلسفه طبیعی یونان باستان شد و شکل داد، به موجب آن تلاشهای رسمی برای ارائه توضیحاتی از رویدادهای جهان فیزیکی بر اساس علل طبیعی انجام شد، در حالیکه پیشرفتهای بیشتر، از جمله معرفی هندو- سیستم اعداد عربی، در دوران طلایی هند ساخته شده است. پس از میلاد)، اما در رنسانس قرون وسطی (رنسانس کارولینگ، رنسانس اوتونی و رنسانس قرن دوازدهم) دانشآموزی دوباره رونق گرفت. برخی از نسخههای خطی یونانی از دست رفته در اروپای غربی در طول عصر طلایی اسلامی در خاورمیانه حفظ و گسترش یافتند، همراه با تلاشهای بعدی دانشمندان یونانی بیزانس که نسخههای خطی یونانی را از امپراتوری رو به مرگ بیزانس به اروپای غربی آوردند. دوره رنسانس.
بازیابی و جذب آثار یونانی و تحقیقات اسلامی در اروپای غربی از قرن 10 تا 13، “فلسفه طبیعی” را احیا کرد، که بعدها با انقلاب علمی که در قرن 16 آغاز شد، دگرگون شد. زیرا ایدهها و اکتشافات جدید از مفاهیم و سنتهای یونانی قبلی فاصله گرفتند. روش علمی به زودی نقش بیشتری در خلق دانش ایفا کرد و تا قرن 19 بود که بسیاری از ویژگیهای نهادی و حرفه ای علم شکل گرفت، همراه با تغییر «فلسفه طبیعی» به «علوم طبیعی».
دانش جدید در علم با تحقیقات دانشمندانی که با کنجکاوی در مورد جهان و میل به حل مشکلات انگیزه دارند، پیشرفت میکند. تحقیقات علمی معاصر بسیار مشارکتی است و معمولاً توسط تیمهایی در مؤسسات دانشگاهی و تحقیقاتی، سازمانهای دولتی و شرکتها انجام میشود. تأثیر عملی کار آنها منجر به ظهور سیاستهای علمی شده است که با اولویت دادن به توسعه اخلاقی و اخلاقی محصولات تجاری، تسلیحات، مراقبتهای بهداشتی، زیرساختهای عمومی و حفاظت از محیط زیست به دنبال تأثیرگذاری بر بنگاه های علمی هستند.
لوح Plimpton 322 توسط بابلیها سه گانه فیثاغورثی را که در حدود 1800 قبل از میلاد نوشته شده است، ثبت کرده است.
علم اشتقاق لغات
واژه علم در زبان انگلیسی میانه از قرن چهاردهم میلادی به معنای «وضعیت دانستن» به کار رفته است. این کلمه از زبان آنگلو نورمن به عنوان پسوند -cience وام گرفته شده است که از کلمه لاتین scientia به معنای “دانش، آگاهی، درک” وام گرفته شده است. این اسم مشتق شده از sciens لاتین به معنای “دانستن” است، و بی چون و چرا از لاتین sciō، فعل حال scīre، به معنای “دانستن” مشتق شده است.
فرضیه های بسیاری برای منشأ نهایی کلمه علم وجود دارد. به گفته Michiel de Vaan، زبان شناس هلندی و هند و اروپایی، sciō ممکن است منشأ خود را در زبان پروتو-ایتالیکی به صورت *skije- یا *skijo- به معنای “دانستن” داشته باشد، که ممکن است از زبان پروتو-هندواروپایی به عنوان * نشات گرفته باشد. skh1-ie، *skh1-io، به معنی «بریدن». Lexikon der indogermanischen Verben پیشنهادی sciō شکل پسآمیزی از nescīre است، به معنای «ندانستن، ناآشنا بودن»، که ممکن است از پروتو-هندواروپایی *sekH- در لاتین secāre، یا *skh2-، از *sḱʰeh2 گرفته شده باشد.
در گذشته، علم مترادف “دانش” یا “مطالعه” بود، مطابق با اصل لاتین آن. به فردی که به تحقیق علمی میپرداخت، فیلسوف طبیعی یا مرد علم میگفتند. در سال 1834، ویلیام ویول اصطلاح دانشمند را در بررسی کتاب مری سامرویل در رابطه با علوم فیزیکی، معرفی کرد و آن را به یک جنتلمن مبتکر نسبت داد.
صفحه اول دیوسکوریدهای وین، طاووسی را به تصویر میکشد که در قرن ششم ساخته شده است
رنسانس
تحولات جدید در اپتیک، هم از طریق به چالش کشیدن ایده های متافیزیکی دیرینه در مورد ادراک، و هم با کمک به بهبود و توسعه فناوری مانند دوربین تاریک و تلسکوپ، در آغاز رنسانس نقش داشت. در آغاز رنسانس، راجر بیکن، ویتلو و جان پکهام هر کدام یک هستی شناسی مکتبی را بر اساس یک زنجیره علّی بنا کردند که با احساس، ادراک، و در نهایت ادراک صورتهای فردی و جهانی ارسطو آغاز میشود. کتاب I A. مدل بینایی که بعدها به عنوان دیدگاه گرایی شناخته شد توسط هنرمندان رنسانس مورد استفاده و مطالعه قرار گرفت. این نظریه تنها از سه علت از چهار علت ارسطو استفاده میکند: صوری، مادی و نهایی.
در قرن شانزدهم، نیکولاس کوپرنیک مدلی از منظومه شمسی را بصورت هلیوسنتریک فرموله کرد و بیان کرد که سیارات به جای مدل زمین مرکزی که در آن سیارات و خورشید به دور زمین میچرخند، به دور خورشید میچرخند. این بر اساس این قضیه بود که دورههای مداری سیارات طولانیتر است، زیرا گویهای آنها از مرکز حرکت دورتر است، که او دریافت که با مدل بطلمیوس موافق نیست.
یوهانس کپلر و دیگران این ایده را به چالش کشیدند که تنها عملکرد چشم ادراک است، و تمرکز اصلی در اپتیک را از چشم به انتشار نور تغییر دادند. با اینحال، کپلر بیشتر به دلیل بهبود مدل خورشیدمرکزی کوپرنیک از طریق کشف قوانین حرکت سیارات کپلر شناخته شده است. کپلر مابعدالطبیعه ارسطویی را رد نکرد و کار خود را به عنوان جستجویی برای هماهنگی کره ها توصیف کرد. گالیله سهم قابل توجهی در نجوم، فیزیک و مهندسی داشته است. با این حال، پس از آن که پاپ اوربان هشتم او را به دلیل نوشتن در مورد مدل خورشیدمرکزی محکوم کرد، تحت تعقیب قرار گرفت.
چاپخانه بطور گسترده ای برای انتشار استدلالهای علمی مورد استفاده قرار گرفت، از جمله برخی که بطور گسترده با ایده های معاصر طبیعت مخالف بودند. فرانسیس بیکن و رنه دکارت استدلالهای فلسفی را به نفع نوع جدیدی از علم غیر ارسطویی منتشر کردند. بیکن بر اهمیت آزمایش بر تفکر تأکید کرد، مفاهیم ارسطویی علت صوری و نهایی را زیر سؤال برد، این ایده را ترویج کرد که علم باید قوانین طبیعت و بهبود زندگی بشر را مطالعه کند. دکارت بر تفکر فردی تاکید کرد و استدلال کرد که ریاضیات به جای هندسه باید برای مطالعه طبیعت مورد استفاده قرار گیرد.
ترسیم مدل هلیوسنتریک که توسط Copernicus De Revolutionibus orbium coelestium ارائه شده است.
رنسانس
در فلسفه علم مکاتب مختلفی وجود دارد. محبوبترین موضع تجربه گرایی است که معتقد است دانش توسط فرآیندی شامل مشاهده ایجاد میشود. نظریه های علمی مشاهدات را تعمیم میدهند. تجربهگرایی عموماً استقراءگرایی را در بر میگیرد، موضعی که توضیح میدهد چگونه میتوان نظریههای کلی را از مقدار محدود شواهد تجربی موجود ساخت. نسخههای بسیاری از تجربهگرایی وجود دارد که نسخههای غالب آن بیزی و روش فرضی-قیاسی است.
تجربه گرایی در مقابل عقل گرایی قرار گرفته است، موضعی که در اصل با دکارت مرتبط است، که معتقد است دانش توسط عقل انسان ایجاد میشود، نه مشاهده. خردگرایی انتقادی رویکرد متضاد قرن بیستم به علم است که اولین بار توسط فیلسوف اتریشی-بریتانیایی کارل پوپر تعریف شد. پوپر روشی را که تجربه گرایی ارتباط بین نظریه و مشاهده را توصیف میکند رد کرد. او مدعی شد که نظریهها از طریق مشاهده ایجاد نمیشوند، بلکه مشاهده در پرتو نظریهها انجام میشود: تنها راهیکه نظریه A میتواند تحتتاثیر مشاهده قرار گیرد، پس از تضاد نظریه A با مشاهده است، اما نظریه B برای زنده ماندن از مشاهده است. پوپر جایگزینی اثبات پذیری با ابطال پذیری را به عنوان نقطه عطف نظریات علمی، جایگزینی استقرا با ابطال به عنوان روش تجربی پیشنهاد کرد. پوپر همچنین ادعا کرد که در واقع تنها یک روش جهانی وجود دارد که مختص علم نیست: روش منفی انتقاد، آزمون و خطا که همه محصولات ذهن انسان از جمله علم، ریاضیات، فلسفه و هنر را در بر میگیرد.
رویکرد دیگر، ابزارگرایی، بر سودمندی نظریه ها به عنوان ابزاری برای توضیح و پیش بینی پدیده ها تأکید دارد. نظریه های علمی را به عنوان جعبه سیاه میبیند که تنها ورودی (شرایط اولیه) و خروجی (پیش بینی) آنها مرتبط است. ادعا میشود که پیامدها، نهادهای نظری و ساختار منطقی چیزی است که باید نادیده گرفته شود. نزدیک به ابزارگرایی، تجربه گرایی سازنده است که بر اساس آن، معیار اصلی موفقیت یک نظریه علمی این است که آیا آنچه در مورد موجودات قابل مشاهده میگوید درست است یا خیر.
توماس کوهن استدلال کرد که فرآیند مشاهده و ارزیابی در یک پارادایم اتفاق میافتد، یک “پرتره” منطقی سازگار از جهان که با مشاهدات انجام شده از چارچوب آن سازگار است. او علم عادی را فرآیند مشاهده و «حل معما» توصیف کرد که در یک پارادایم اتفاق میافتد، در حالیکه علم انقلابی زمانی رخ میدهد که یک پارادایم در تغییر پارادایم از پارادایم دیگر پیشی بگیرد. هر پارادایم سوالات، اهداف و تفاسیر متمایز خود را دارد. انتخاب بین پارادایمها شامل تنظیم دو یا چند “پرتره” در برابر جهان و تصمیم گیری در مورد اینکه کدام شباهت امیدوارکننده است. تغییر پارادایم زمانی اتفاق میافتد که تعداد قابل توجهی از ناهنجاریهای مشاهدهای در پارادایم قدیمی بوجود میآیند و یک پارادایم جدید آنها را معنا میکند. یعنی انتخاب یک پارادایم جدید مبتنی بر مشاهدات است، هر چند آن مشاهدات در پس زمینه پارادایم قدیمی انجام شده باشد. برای کوهن، پذیرش یا رد پارادایم به همان اندازه که یک فرآیند منطقی است، یک فرآیند اجتماعی است. با اینحال، موضع کوهن موضع نسبی گرایی نیست.
در نهایت، رویکرد دیگری که اغلب در بحثهای شکاکیت علمی علیه جنبشهای بحث برانگیز مانند «علم خلقت» به آن اشاره میشود، طبیعت گرایی روش شناختی است. طبیعت گرایان معتقدند که باید بین طبیعی و ماوراء طبیعی تفاوت قائل شد و علم باید به تبیینهای طبیعی محدود شود. طبیعتگرایی روششناختی معتقد است که علم مستلزم تبعیت دقیق از مطالعه تجربی و تأیید مستقل است.
از نظر کوهن، افزودن دو چرخه در نجوم بطلمیوسی «علم عادی» در یک پارادایم بود، در حالیکه انقلاب کوپرنیکی یک تغییر پارادایم بود.